الهه ی الهام
انجمن ادبی
« سلام!!!» غنچه از خواب پرید و گلی تازه به دنیا آمد خار خندید و به او گفت :«سلام» و جوابی نشنید ساعتی چند گذشت گل، چه زیبا شده بود دست بی رحمی آمد نزدیک لیک خار در آن دست جهید و گل از مرگ رهید صبح فردا که رسید خار، با شبنمی از خواب پرید. گل صمیمانه به او گفت: « سلام!!!» نیروانا جم « گل هاي پامچال» اسفند؛ ماه زيباي خدا، آخرين ماه سال نيست؛ مقدمه و نويدبخش بهاري دل انگيز و پيشاهنگ سبزه و شكوفه و ديباچه ي دفتر زندگي و سر زندگي است. و خوشا به حال من كه شماري از دوستانم مثل گل پامچال (تنها گلي كه پيش از بهار مي شكفد) متولدين اسفند ماه هستند!!! سميرا ميرزاجاني- عضو قديمي انجمن زهرا اروجلو- عضو قديمي انجمن غلامرضا حاجي محمد- همكار و دوست انجمن جواد ولي پور- همكار و دوست عزيز و همه ي اسفندي هاي عزيز و دوست داشتني؛ تولدتان مبارك!!! عاشقی محنت بسیار کشید تا لب دجله به معشوقه رسید نشده از گل رویش سیراب که فلک دسته گلی داد به آب نازنین، چشم به شط دوخته بود فارغ از عاشق دلسوخته بود دید در روی شط آید به شتاب نوگلی چون گل رویش شاداب گفت:«به به چه گل رعناییست! لایق دست چو من زیباییست حیف از این گل که برد آب او را کند از منظره نایاب او را» زین سخن عاشق معشوقه پرست جست در آب چو ماهی از شست خوانده بود این مثل آن مایه ی ناز که نکویی کن و در آب انداز خواست کآزاد کند از بندش اسم گل برد و در آب افکندش گفت:« رو تا که ز هجرم برهی نام بی مهری بر مکن ننهی مورد نیکی خاصت کردم از غم خویش خلاصت کردم» باری آن عاشق بیچاره چو بط دل به دریا زد و افتاد به شط دید آبیست فراوان و دُرُست به نشاط آمد و دست از جان شست دست و پایی زد و گل را بربود سوی دلدارش پرتاب نمود گفت:«کای آفت جان سنبل تو ما که رفتیم، بگیر این گُل تو بکنش زیب سر ای دلبر من یاد آبی که گذشت از سر من جز برای دل من بوش مکن عاشق خویش فراموش مکن» خود ندانست مگر عاشق ما که ز خوبان نتوان خواست وفا عاشقان را همه گر آب برد خوبرویان همه را خواب برد
موضوعات آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان |
||
|